نیلوفر اجری منتقد ادبی، در مطلبی که در روزنامهی «آرمان ملی» یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹ به چاپ رسانده، به بررسی و نقد رمان «خرگوش و خاکستر» نوستهی محبوبه موسوی پرداخته است.
تفاوت بزرگ رمان «خرگوش و خاکستر» بهقلم محبوبه موسوی با رمانهای متداول را میتوان در عدموجود شخصیت مرکزی دانست. در این کتاب هر یک از شخصیتها میتوانند، شخصیت اصلی سرگذشت خود باشند. بااینحال نویسنده ترجیح داده بهجای تعدد راوی تنها از یک راوی سومشخص برای شرح سرگذشت همه شخصیتها استفاده کند. زاویهدید این راوی نامحدود بوده و نهتنها همچون خدایگانی از گذشته و حال افراد باخبر است بلکه مفسر نیز هست. بااینحال همین زاویهدید هم ترجیحاتی دارد که نویسنده کمی نسبت به آن بیتوجه عمل کرده. بهعنوان مثال، در معرفی شخصیتها میشد اطلاعات را قطرهچکانیتر به مخاطب منتقل کرد و بهجای گفتن، نشان داد. اما نویسنده گاهی در مقام راوی هم میگوید و بعدتر به ضرورت داستان نشان میدهد یا باز بهنحو دیگر بیان میکند که این ممکن است شبهه دستکمگرفتن هوش مخاطب را پیش بیاورد.
مورد بعدی زمانی است که راوی همهچیزدان اطلاعات دقیقی از گذشته و اکنون شخصیت و همچنین اطرافیان او میدهد اما بعدتر معلوم میشود اطلاعاتی را عمدا پنهان کرده. این مورد بهخصوص درباره شخصیت علی (شهپر) صدق میکند که در بدو مواجهه با او در داستان، اطلاعات نسبتا کاملی را از قول راوی در ارتباط با خودش و کربلایی اصغر میشنویم. حتی اطلاعاتی از کربلایی اصغر هم به مخاطب داده میشود که شخصیتی تقریبا درستکار از او در ذهن خواننده ساخته میشود اما در ادامه و از خلال صحبت و جدلها پی به ارتباط نامتعارف او با فرزندخواندهاش (شهپر) میبریم. این دوگانگی در فهم داستان که به غافلگیری مخاطب منجر میشود اگر از زبان راوی پنهانکار یا اصطلاحا راوی نامطمئن بیان شود، حُسن نیز به شمار میرود اما این پنهانکردن بخش مهمی از اطلاعات بهوسیله راوی مورد انتخاب در این کتاب که به تمام زوایای زندگی افراد احاطه دارد و حتی بهجای آنها درباره سرنوشتشان خیالپردازی هم میکند، چندان منطقی بهنظر نمیرسد.
درخصوص فرم روایت هم باید گفت، کتاب شامل بخشبندیهای تقریبا طولانی است که بهطور عمده هر بخش با تاکید بر سرگذشت یکی از چند شخصیت اصلی روایت میشود. زبان روایت هم انحرافی تقریبا آگاهانه از زبان معیار دارد و با کمی دقت میتوان تلاش نویسنده برای آفرینش سبک زبانی منحصر به خود را شاهد بود. اما استفاده از تمثیلهای پیدرپی و بیش از حد متن را کمی دچار اطناب کرده و از روانبودن مساله داستانی کاسته است. مکالمهها نیز پتانسیل نزدیکی بیشتر به گونه زبانی منحصر به فرهنگ، تحصیلات و طبقه اجتماعی هر شخصیت را، بیش از این داشتند.
تاریخ تقویمی وقوع رویدادها در داستان به زمان جنگ بازمیگردد. بااینحال نویسنده به قدر ضرورت از فضای جنگزده در داستان خود بهره برده و حتی بهدلیل عدم داشتن تجربه زیستی از جبهه، با تیزهوشی تمام از تکنیک خلأ در موقعیت رزمندگی شخصیت یحیا استفاده کرده است. این تکنیک همچنین درمورد سه سال زندانیشدن یحیا، بهکار برده شده و بهجای تلاش ناکام برای ساخت فضای زندان، نویسنده با تلخیص از آن عبور کرده است.
عمده حوادث «خرگوش و خاکستر» جایی غیر از پایتخت اتفاق میافتد. اما این انتخاب نباید به معنای توقع خوانش یک اثر اقلیمی باشد؛ چراکه آثار اقلیمی اهدافی مثل پررنگکردن آداب و سنن شهر یا منطقه خاصی را دارند اما در این اثر نویسنده بهواسطه تجربه زیستی خود از «مشهد»، تنها بهعنوان شهرداستان استفاده برده و به ضرورت داستان، ماوقع در شهرها و استانهای دیگر نیز روایت میشوند. بااینحال تاکید گاهبهگاه شخصیتها نسبت به لهجه تهرانی و تمسخر یکدیگر در نوعی اتهامزدن به تلاش برای صحبت با آن لهجه خاص این توقع را در مخاطب بهوجود میآورد تا شاهد نوعی شبهزبان (زبان فیگوراتیو) مخصوص به منطقه روایت داستان در دیالوگها باشد که کمتر شاهد آن هستیم. حتی وقتی زنی کُرد بهنام «جنان» با یکی از شخصیتهای اصلی (صدیقه) صحبت میکند و الزام ساخت شبهزبان کُردی پیش میآید، باز نویسنده حرفهای جنان را کاملاً به زبان کردی میآورد! حال آنکه با توجه به اینکه شخصیت مورد خطاب تاکید بر ندانستن زبان کُردی میکند این الزام منطق محکمتری هم پیدا میکند.
در باب محتوا اما رمان «خرگوش و خاکستر» حرفهایی درخور برای گفتن دارد. از مساله کودکهمسری گرفته تا تابوی ترنسها! این محتوا با ترکیب شخصیتپردازی خوب پرسوناژها و واقعگرایی نویسنده است که اثر را به لحاظ محتوا قابل توجه کرده. شخصیتهایی که نه سیاه هستند نه سفید مطلق. آدمهایی که در مواجهه با یکدیگر هم قربانی هستند و هم قربانیکننده. به پدیده زنان علیه زنان نیز در این کتاب با ظرافت تمام پرداخته شده؛ طوریکه کمترین شبهه شعارزدگی ایجاد نمیکند. نویسنده همچنین از عنصر تکرارشونده باد در بزنگاههای موقعیتی داستان بهخوبی بهره برده. تا آنجا که باد نهتنها اتمسفر میسازد، بلکه در پیغام و معنای درونمایهای هم نقشی پررنگ پیدا میکند. سرنوشت شخصیتهای «خرگوش و خاکستر» هرگز به تعادل ثانویه نمیرسد. از این نظر، پایان کتاب باز و مبهم است. گویا که این تفکر خواننده است که باید آدمهای داستان را از میان باد و خاکستر دنبال کند.
انصراف از نظر